farhange.honare1
best
شنبه 19 مهر 1393برچسب:, :: 13:22 ::  نويسنده : farhange

داستان اموزنده

پسر فقیری که از راه فروش خرت و پرت در محلات شهر، خرج تحصیل

 خود را بدست میآورد یک روز به شدت دچار تنگدستی شد. او فقط یک

 سکه ناقابل در جیب داشت. در حالی که گرسنگی سخت به او فشار

 میاورد، تصمیم گرفت از خانه ای تقاضای غذا کند. با این حال وقتی

 دختر جوانی در را به رویش گشود، دستپاچه شد و به جای غذا یک

 لیوان آب خواست. دختر جوان احساس کرد که او بسیار گرسنه است.

 برایش یک لیوان شیر بسیار بزرگ آورد. پسرک شیر را سر کشیده و

 آهسته گفت: چقدر باید به شما بپردازم؟ دختر جوان گفت: هیچ.

 مادرمان به ما یاد داده در قبال کار نیکی که برای دیگران انجام می

 دهیم چیزی دریافت نکنیم. پسرک در مقابل گفت: از صمیم قلب از

 شما تشکر می کنم. پسرک که هاروارد کلی نام داشت، پس از ترک

 خانه نه تنها از نظر جسمی خود را قویتر حس می کرد، بلکه ایمانش به

 خداوند و انسانهای نیکوکار نیز بیشتر شد. تا پیش از این او آماده شده

 بود دست از تحصیل بکشد. سالها بعد... زن جوانی به بیماری مهلکی

 گرفتار شد. پزشکان از درمان وی عاجز شدند. او به شهر بزرگتری

 منتقل شد. دکتر هاروارد کلی برای مشاوره در مورد وضعیت این زن

 فراخوانده شد. وقتی او نام شهری که زن جوان از آنجا آمده بود شنید،

 برق عجیبی در چشمانش نمایان شد. او بلافاصله بیمار را شناخت.

 مصمم به اتاقش بازگشت و با خود عهد کرد هر چه در توان دارد، برای

 نجات زندگی وی بکار گیرد. مبارزه آنها بعد از کشمکش طولانی با

بیماری به پیروزی رسید. روز ترخیص بیمار فرا رسید. زن با ترس و لرز

 صورتحساب را گشود. او اطمینان داشت تا پایان عمر باید برای پرداخت

 صورتحساب کار کند. نگاهی به صورتحساب انداخت. جمله ای به

چشمش خورد: همه مخارج با یک لیوان شیر پرداخته شده است. امضا

 دکتر هاروارد کلی زن مات و مبهوت مانده بود. به یاد آنروز افتاد. پسرکی

 برای یک لیوان آب در خانه را به صدا در آورده بود و او در عوض برایش

یک لیوان شیر آورد. اشک از چشمان زن سرازیر شد. فقط توانست

 بگوید: خدایا شکر... خدایا شکر که عشق تو در قلبها و دستهای انسانها جریان دارد

پنج شنبه 17 مهر 1393برچسب:, :: 12:13 ::  نويسنده : farhange

کفش‌دوزک

پینه‌دوز‌هاحتی با اینکه شما احتمالا متوجه‌ آنها نشوید، در میان گیاهان خودرو(وحشی) از زندگی رنگارنگ خود لذت می‌برند و گاهی اوقات یک صحنه بسیار زیبا رامی‌سازند. پینه‌دوزها (که به کفش‌دوزک نیز معروف هستند) حشرات کوچک بالداربیضی شکل هستند.
اینحشرات براق معمولا قرمز با لکه‌های سیاه هستند یا آنها سیاه و سفید بالکه‌‌های قرمزی بر روی بال‌های خود دارند. اکثر پینه‌دوزها کمتر از 1.4اینچ (4-8 میلی متر) طول دارند.
اینحشرات می‌توانند در یک روز حدود 25 شته را بخورند و پینه‌دوزهای بزرگسالمی‌توانند بیش از 50 شته را در یک روز بخورند. در سراسر جهان حدود 5 هزارگونه مختلف از پینه‌دوز وجود دارد. گونه مشترک این پینه‌دوزها دو خال است،که رنگ قرمز نارنجی با یک نقطه سیاه و سفید بر روی هر یک از بالهای آنهاپوشیده شده است.
آناتومی:
پینه‌دوزها دارای 6 پا و دارای مفصل کاذب هستند. (3 جفت مرتب شده)
اسکلت ساخته شده از کیتین (نوعی پروتئین قوی شبیه به ترکیب مو و ناخن انسان)
یک بدن سه بخشی متشکل از:
سر (که زائده نزدیک دهان، مرکب از چشم و شاخک را دارد)
قفسه‌سینه (بخش میانی که در آن 3 جفت از پاها و اتصال جفت بالها قرار دارد)
شکم ( اندام های تناسلی و بسیاری از دستگاه گوارش را در خود نگه می دارد.)

 

پنج شنبه 17 مهر 1393برچسب:, :: 12:3 ::  نويسنده : farhange
  • قدر دانی

     

     

    وقتی که برگشت، با خوشحالی از مادرش درخواست

    کرد تا اجازه دهد دستهای او را تمیز کند.

    مادرش احساس عجیبی می کرد، شادی اما همراه با

    احساس خوب و بد، او دستهایش را به مرد جوان

    نشان داد. جوان دستهای مادرش را به آرامی تمیز کرد.

    همانطور که آن کار را انجام می داد اشکهایش

    سرازیر شد. اولین بار بود که او متوجه شد که دستهای

    مادرش خیلی چروکیده شده،

    و اینکه کبودی های بسیار زیادی در پوست دستهایش

    است. بعضی کبودی ها خیلی دردناک


    بود که مادرش می لرزید وقتی که دستهایش با آب تمیز می شد.

    این اولین بار بود که جوان فهمید که این دو تا دست

    هاست که هر روز رخت ها را می شوید تا

    او بتواند شهریه مدرسه را پرداخت کند. کبودی های

    دستهای مادرش قیمتی بود که مادر مجبور بود

    برای پایان تحصیلاتش، تعالی دانشگاهی و آینده اش

    پرداخت کند.

    بعد از اتمام تمیز کردن دستهای مادرش، جوان همه

    رخت های باقیمانده را برای مادرش


    یواشکی شست.

    آن شب، مادر و پسر مدت زمان طولانی گفتگو کردند.

    صبح روز بعد، جوان به دفتر رئیس شرکت رفت.

    رئیس متوجه اشکهای توی چشم های جوان شد،

    پرسید:

    ((آیا می توانید به من بگویید دیروز در خانه تان چه

    کاری انجام داده اید


    و چه چیزی یاد گرفتید؟))

    جوان پاسخ داد: ((دستهای مادرم را تمیز کردم، و

    شستشوی همه باقیمانده رخت ها را نیز تمام کردم.))


    رئیس پرسید: ((لطفاً احساس تان را به من بگویید.))

    جوان گفت:

    1-اکنون می دانم که قدردانی چیست. بدون مادرم،

    موفقیت امروز من وجود نداشت.

    2-از طریق با هم کار کردن و کمک به مادرم، فقط اینک

    می فهمم که چقدر سخت و دشوار

    است برای اینکه یک چیزی انجام شود.

    3-به نتیجه رسیده ام که اهمیت و ارزش روابط

    خانوادگی را درک کنم.

    رئیس شرکت گفت: ((این چیزیست که دنبالش می

    گشتم که مدیرم شود.))

    می خواهم کسی را به کار بگیرم که بتواند قدر کمک

    دیگران را بداند، کسی که زحمات دیگران را

    برای انجام کارها بفهمد، و کسی که پول را بعنوان تنها

    هدفش در زندگی قرار ندهد. شما استخدام شدید.

    بعدها، این شخص جوان خیلی سخت کار می کرد، و

    احترام زیردستانش را بدست آورد.

    هر کارمندی با کوشش و بصورت گروهی کار می کرد.

    عملکرد شرکت به طور فوق العاده ای بهبود یافت.

    یک بچه، که حمایت شده و هر آنچه که خواسته است

    از روی عادت به او داده اند،

    ((ذهنیت مقرری)) را پرورش داده و همیشه خودش را

    مقدم می داند. او از زحمات والدین خود

    بی خبر است. وقتی که کار را شروع می کند، می

    پندارد که هر کسی باید حرف او را گوش دهد، زمانی

    که

      مدیر می شود، هر گز زحمات کارمندانش را نمی

    فهمد و همیشه دیگران را سرزنش می کند. برای این

    جور شخصی،

    که ممکن است از نظر آموزشی خوب باشد، ممکن

    است یک مدتی موفق باشد، اما عاقبت احساس

    کامیابی نمی کند.

    او غر خواهد زد و آکنده از تنفر می شود و برای بیشتر

    بدست آوردن می جنگند. اگر این جور والدین حامی

    هستیم،

    آیا ما داریم واقعاً عشق را نشان می دهیم یا در عوض

    داریم بچه هایمان را خراب می کنیم؟

    شما می توانید بگذارید بچه هایتان در خانه بزرگ

    زندگی کنند، غذای خوب بخورند، پیانو بیاموزند،

    تلویزیون صفحه بزرگ تماشا کنند. اما هنگامی که دارید

    چمن ها را می زنید، لطفاً اجازه دهید آن را تجربه

    کنند. بعد از غذا، بگذارید بشقاب و کاسه های خود را

    همراه با خواهر و برادر هایشان بشویند.

    برای این نیست که شما پول ندارید که مستخدم

    بگیرید، می خواهید که آنها درک کنند، مهم نیست که

    والدین شان چقدر ثروتمند هستند، یک روزی موی

    سرشان به همان اندازه مادر شخص جوان سفید

    خواهد شد.

    مهم ترین چیز اینست که بچه های شما یاد بگیرند که

    چطور از زحمات و تجربه سختی قدردانی کنند و

    یاد بگیرند که چطور برای انجام کارها با دیگران کار کنند.

    لطفاً این داستان را به هر چند نفر که امکان دارد ارسال کنید...

     این ممکن است یک کسی را برای بهتر شدن تغییر

    دهد.

یک شنبه 4 فروردين 1392برچسب:, :: 9:39 ::  نويسنده : farhange
از مکافات عمل غافل نشو

مرد فقیرى بود که همسرش کره مى ساخت و او آن را به یکى از بقالى های شهر مى فروخت ،آن زن کره ها را به صورت دایره های یک کیلویى مى ساخت. مرد  آن را به یکى از بقالى های شهر مى فروخت و در مقابل مایحتاج خانه را میخرید.
روزى مرد بقال به اندازه کره ها شک کرد و تصمیم گرفت آنها را وزن کند. هنگامى که آنها را وزن کرد، اندازه هر کره ۹۰۰ گرم بود. او از مرد فقیر عصبانى شد و روز بعد به مرد فقیر گفت:دیگر از تو کره نمى خرم، تو کره را به عنوان یک کیلو به من مى فروختى در حالى که وزن آن ۹۰۰ گرم است.
مرد فقیر ناراحت شد و سرش را پایین انداخت و گفت:ما ترازویی نداریم و یک  کیلو شکر از شما خریدیم و آن یک کیلو شکر را به عنوان وزنه قرار مى دادیم.
یقین داشته باش که:به اندازه خودت برای تو اندازه مى گیریم! ..



ادامه مطلب ...
شنبه 26 اسفند 1391برچسب:, :: 14:34 ::  نويسنده : farhange


   توی میل فرو رفته بودم و به یکی از مجلات مُدی که زنم همیشه می خرد نگاه می کردم.

چه مانکن هائی، چقدر زیبا، چقدر شکیل و تمنا برانگیز.

زنم داشت به گلدان شمعدانی که همیشه گوشه اتاق است ور می رفت و شاخه های اضافی را می گرفت و برگ های خشک شده را جدا می کرد.

از دیدن اندام گرد و قلنبه اش لبخندی گوشه لبم پیدا شد ، از مقایسه او با دخترهای توی مجله خنده ام گرفته بود...

زنم آنچنان سریع برگشت و نگاهم کرد که فرصت نکردم لبخندم را جمع و جور کنم.

گلدان شمعدانی را برداشت و روبروی من ایستاد و گفت:

نگاه کن! این گل ها هیچ شکل رزهای تازه ای نیستند که دیروز خریده ام. من عاشق عطر و بوی رز هستم. جوان، نورسته، خوشبو و با طراوت. گل های شمعدانی هرگز به زیبائی و شادابی آنها نیستند، اما می دانی تفاوتشان چیست؟

بعد، بدون این که منتظر پاسخم باشد اشاره ای به خاک گلدان کرد و گفت:

اینجا! تفاوت اینجاست. در ریشه هائی که توی خاک اند.

رزها دو روزی به اتاق صفا می دهند و بعد پژمرده می شوند، ولی این شمعدانی ها، ریشه در خاک دارند و به این زودی ها از بین نمی روند. سعی می کنند همیشه صفابخش اتاقمان باشند.

چرخی زد و روی یک صندلی راحتی نشست و کتاب مورد علاقه اش را به دست گرفت.

کنارش رفتم و گونه اش را بوسیدم.

این لذت بخش ترین بوسه ای بود که بر گونه یک گل شمعدانی زدم.

به نقل از صفحه "یادداشت های بی تاریخ" دکتر صدرالدین الهی در کیهان لندن

منبع :وبلاگ شازده کوچولو

صفحه قبل 1 صفحه بعد

درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان farhange.honare1 و آدرس farhange.honare1.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 16
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 16
بازدید ماه : 37
بازدید کل : 83015
تعداد مطالب : 217
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1



IranSkin go Up
حدیث موضوعی